نویسنده : اشکان ارشادی از کرمانشاه
« یلدای سرخی که سفره هفت شین شد »
شمع و شربت و یا شاید شراب در گذشته ،شیرینی و شیر و شکر ،شفتاو و خرمالو و شاتوت ، شمشیر و شال کمر یا سر که به کوردی هم شه وه و غیره
هیچی هفت سین و نوروز نمیشه ، ولی من در سرخی قرمز یلدای آن شب هفت شین نقل زبان دیگران را دیدم
لازم بذکره که در کوردی هندوانه را شامی گویند که باز ش یا شین
خورش خلال کرمانشاهی یا قیمه بادمجان ، شام باشه دیگه سرخه سرخه سرخه!
در آن مدت کم نوروزی و یلدایی را در ذهن من گذاشت و رفت. عجب نوروزی بود و عجب یلدایی!!!
هنوزهم برایم جای سواله ،خیلی سوالات دارم که دوست دارم جوابشان را بیابم.
بُت من ، عشق من ، یا بقول یکی از عزیزان دلارام من ، خاطراتی را در ذهن من بجا گذاشته که شیرینند ولی شادی ندارند!!! شیرینند ولی شیر و شکر ندارند. شیرینی خاطراتش چون شراب آدم را مست میکند ولی این مستی بجای خماری! تلخی میاره ، تلخی ای از جنس غم ، غمی از جنس بی کران ندانستم!!!
ندانستم که این شد.
غزل زیبایی در موردش گفتم ، از همان شعرهایی که فعلا در صندوقچه دفترم جمع میکنم تا روزی بچاپ آورم.
وصف آن شب یلدا را برخلاف غزل که بر وزن هزج مثمن سالم است ، در بحر متقارب می سرایم.
هنوزهم نمیدانم از کجا رفتیم و چگونه رسیدیم ؟ ولی بالأخره چیزی که باید می دیدم رو دیدم!!!
کمی برگردیم به گذشته ، گذشتهای که برنمیگرده!!!
آن زمان در همهی خانه ها ، حداقل دو درخت بود. درختانی که در بهار سبز بودند و شکوفه می دادند و این از اواخر اسفند شروع میشد و در بهار سبز میشدند ، در تابستان بَر و سایه می دادند. هنوزهم گاهی آن بوی خوش شکوفههای درختی را که اسمش نمیدانم ؟ احساس میکنم. درختانی که در پاییز عریان میشدند و حیاط هر خانهای پرمیگشت از برگهای زرد و خشک. درختانی که به ما میگفتند : زندگی همین است!! پایین دارد و بالا ! گاهی به طراوتی و گاهی به خشکی! به ما میگفتند : گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.
و به ما می آموختند : زندگی جنگست جانا ، بهر جنگ آماده شو!!!
ادامه مطلب
درباره این سایت